
جواد حدیدی کوشید پیوندی نو با جهان اسلام برقرار کند
مریم شیعه| از همان ابتدا دلش مدرسه میخواهد و پدر اجازه نمیدهد. کودکیاش انگار که طلسم شده باشد، هر روز با سختی و تلخی میگذرد. پدر تنها یک راه پیش پای او میگذارد و آن راه هم از مکتبخانه گذر میکند. نخستین ماههای حضور در مکتبخانه برایش عذاب است. هرقدر زمان میگذرد، باز ساده نمیشود.
جواد هر روز به بهانهای بحث مدرسه را در خانه پیش میکشد و پدر هر روز به هزارویک بهانه، سد راهش میشود. بالاخره این ماجرا باید یکجا تمام میشد. میان هزار راه رفته و نرفته، پای روحانی محل را به غائله باز میکند و پدر به مدرسه رفتنش رضایت میدهد.
از همان آغاز، دو مسیر را همزمان طی میکند تا پدر از او آزرده خاطر نشود. هم درسهای رسمی مدرسه را میخواند و هم درسهای حوزوی را. این دوگانگی، بعدها سرمایهای ماندگار برای سراسر زندگیاش میشود. سالها با دشواری و محرومیت میگذرد. در ۱۳۲۸ کارش با مدرسه تمام میشود. از کودکی دوست داشت پزشک شود، دلش میخواست فیلسوف باشد، اما توان و امکانات خانوادهاش هیچگاه این اجازه را به او نمیدهد.
سال ۱۳۳۰ ناگزیر به ادبیات فرانسه روی میآورد. رشتهای که شاید در ابتدا اجبار باشد، اما بعدها به آن علاقهمند میشود. روزها دانشجوست و شبها در مدارس و آموزشگاهها تدریس میکند. مرگ پدر در ۱۳۳۱ بار تازهای بر دوشش میگذارد.
حالا نه فقط مخارج خودش، که بار مخارج خانه هم بر شانههایش سنگینی میکند. برای گذر از بحران راهی مشهد میشود و تدریس فرانسه در دبیرستانها را آغاز میکند. شهری که تقدیر او را با آن گره میزنند.
دو سال بعد بالاخره روزهای سخت تمام میشود و با بورسیه دولتی سر از اروپا درمیآورد. بلژیک، سوئیس و سپس فرانسه. در سوربن رسالهای مینویسد که نامش را جاودان میکند. «اسلام از نظر ولتر» را آن سال دفاع میکند و دوباره به آغوش وطن برمیگردد.
راهی که پیمود
بازگشتش به ایران و مشهد، آغازی تازه است. در دانشگاه مشهد بهعنوان دانشیار زبان و ادبیات فرانسه مشغول میشود و بهسرعت به یکی از چهرههای اصلی و محبوب دانشکده بدل میشود. در سالهای بعد مسئولیتهایی، چون ریاست آموزش دانشکده، مدیریت کتابخانه، معاونت و حتی سردبیری مجله دانشکده را برعهده میگیرد.
در همین سالها، رسالهاش را با اندکی دخلوتصرف، منتشر میکند و کمی بعد دست به قلم میبرد و «ایران در ادبیات فرانسه» را مینویسد. از خلال مقالات و کتابهایش، نوعی گفتوگو میان شرق و غرب شکل میگیرد.
او نهتنها نگاه ولتر به اسلام را کاوید، بلکه در ترجمههای فرانسوی قرآن دقیق شد
در «برخورد اندیشهها» به جدالهای فکری و ادبی میپردازد. در «حدیث عشق در شرق» نشان میدهد که چگونه ریشههای ادبیات عاشقانه اروپا به فرهنگ ایرانی و اندلس مسلمان بازمیگردد و در «از سعدی تا آراگون»، شاهکار عمرش، چهار سده تبادلات فرهنگی میان ایران و فرانسه را، چون رشتهای پیوسته روایت میکند.
این کتاب حاصل سی سال تدریس و تحقیق است. عصاره عمر او. سال ۱۳۶۳ به خواست خود بازنشسته میشود و به تهران میرود. در مرکز نشر دانشگاهی، دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، انتشارات سروش و بعدها در فرهنگستان زبان و ادب فارسی فعالیت میکند.
از ۱۳۷۵ مدیریت گروه ادبیات تطبیقی فرهنگستان را عهدهدار میشود و مجموعه مقالاتی درباره ترجمه قرآن و پیوند آن با ادبیات تطبیقی منتشر میکند. در کنار همه اینها، شروع به نوشتن خود زیستنگاری میکند. «نگاهی در آینه» روایتی داستانی از کودکی تا میانسالیاش است که حالوهوای انسانیتری از او به دست میدهد.
او جایزه کتاب سال را دو بار از آن خود میکند و در سال ۱۹۹۳ میلادی، از دولت فرانسه نشان «شوالیه در افتخارات فرهنگی» میگیرد و بااینحال میراث واقعیاش همان پلی است که میان فرهنگ ایران و غرب میسازد.
زیر سایه امام مهربانیها
زندگی دکتر جواد حدیدی در مشهد را نمیتوان جدا از حضور آرام و مستدام امام مهربانیها دید. سالها در شهری نفس کشید که علم و امامت از ارکان آن بود. شاید همین نزدیکی بود که او را، پس از سالهای پاریس و سوربن، به بازگشت واداشت.
حدیدی در حریم رضوی زیست و آموخت و نوشت و قلمش در چنین بستری شکل گرفت. اسلام و قرآن در آثارش حضوری جدی داشت. او نهتنها نگاه ولتر به اسلام را کاوید، بلکه در ترجمههای فرانسوی قرآن دقیق شد و کوشید واژگانی بیابد که روح متن را منتقل کند. در اواخر عمر، سرطان جانش را فرسود. بااینحال همچنان با وقار و امید زندگی کرد.
سرانجام در ۲۸ مرداد ۱۳۸۱ در تهران چشم از جهان فروبست. خبر رفتنش در مشهد، در پایتخت و در محافل علمی موجی از اندوه برانگیخت. او نماد سختکوشی بود. از کودکی در تنگنا برخاست و در بزرگسالی به قلههای علمی رسید. او مردی بود که دانش را با دیانت، ادبیات غرب را با شرق و جهان مسیحی را با اسلام پیوند زد. در سایه خورشید خراسان زیست، با غرب و شرق به گفتوگو نشست و در نهایت خود را به تاریخ سپرد.
* این گزارش سهشنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۴ در شماره ۴۵۵۷ روزنامه شهرآرا صفحه آخر چاپ شده است.